Tuesday, September 29, 2009

ی. صفایی: گفتگویی با شهلا آقاپور

ی. صفایی: گفتگویی با شهلا آقاپور

فشرده ای از زندگینامه شهلا آقاپوردر لینک زیر قابل دسترسی است:

http://www.perslit.com/s.aghapour.zendeginameh.htm


با درود به شما خانم شهلا آقاپور،
خواهشمندم در صورت تمایل و امکان به این چند پرسش طرح شده از طرف من پاسخ دهید و امیداوارم قبول بفرمایید که این مصاحبه در رسانه های مردمی به چاپ برسد.

خانم آقاپور جایگاه شعر کلاسیک در موقعیت کنونی از نظر شما کجاست و چه تعریفی از آن دارید؟
اما باید اول منظور از شعر کلاسیک را مشخص کنیم. از نظر من شعر کلاسیک شعر برجسته است که خاص یک دوره ویژه ی تاریخی نیست، مثلا بخواهیم شعر کلاسیک را فقط شعر کهن یا با قواعد ردیف و قافیه و عروض بدانیم. به همان اندازه که از غزل یا رباعی یا قصیده ی شاعران ( چه گذشته، چه حال) لذت می برم، از شعر نیمایی و آزاد هم لذت می برم، چگونه می توانیم شعر نیما، شاملو، فروغ، اخوان، و.....را شعر کلاسیک ندانیم!؟
اما اگر منظور شما از شعر کلاسیک فقط شعر کهن با قواعد شعر عروضی باشد، جای تردید نیست که شعر کهن تقریبا قدمت زیادی دارد. هنوز جایگاه مخصوص والای خودش را داشته و دارد . شعر کلاسیک یکی از کهن ترین فرم زبانی و بیان هنری احساسات است که از تکنیک ها و قوانین خاص بهره گرفته می شود و اصولن شور و حال خاص خودِ شعر کهن با آن رسالتی که ادبیات ما بخصوص شعر در تقابل با سانسور و تابوهای دینی پس از حمله اعراب بعهده گرفت بسیاری از هنرهای ایرانی با آمیختگی عرفان ایرانی، غنا و گستردگی بیانی بی همتایی پیدا کرد که به جرات میشود گفت که در زبانهای دیگری نمی توان به این وسعت معنا، تصویر و بیان پیدا نمود بنابراین شعرکلاسیک هم اگر بخواهیم جایگاهی برایش تعریف کنیم به دوره های مختلف تقسیم بندی میشود و در هر دوره شعر کلاسیک موضوع و شکل بیانی، تصویری و رسالت فرهنگی، سیاسی، اجتماعی خاص همان دوره را با خود به همراه دارد که بحث اش گسترده است و در این مجال نمیشود آن طورکه باید، بیانش کرد، بخصوص نو آوریهایی که در شعر کهن مثلا سبکی که بانوی غزل معاصر سیمین بهبهانی در سرودن شعر آورده جای طرح و نماد قراردادن ویژه ای دارد که خود این، موضوع جالبی در حیطه سرایش شعری بقول شما کلاسیک است.
در موقعیت کنونی جایگاه شعر کلاسیک ا ز نظر من تا اندازه ای بستگی به سراینده شعر نیز دارد که مایل به سرایش شعرکلاسیک هست یا نیست خود را تابع تکنیک های کلاسیک می کند یا نمی کند و همین طوربستگی به جامعه ی ادبی و فرهنگی هم دارد که سبک مطرح شعر و جایگاهش را تعیین می کند. اگرشعری به فرهنگ کار و آیین و زندگی جامعه پیوند نخورد فراموش شده و در کتاب ها محدود خواهد ماند. چند تا شاعر مثل حافظ داریم که به این صورت ملموس ماندگار شده است. اما من سعی می کنم از شعر کلاسیک به عنوان پلی برای فراگیری و پیوند با مدرنیسم استفاده کنم.
در واقعیت ما از گذشتگان خود یاد می گیریم و با استقاده از آن با دنیای امروزی خودمان منطبق می کنیم و راه جدیدی را به وجود می آوریم.
شعر را چگونه تعریف می کنید؟
به قول هاید گر شعر اصیل ترین شکل زبان است و زبان را سرای بودن می نامد که در آن چیزها آشکار می شوند.
به باور من شعر یا چامه شاخه ای از هنراست که تعریف خاصی ندارد می توان گفت شعر شاید فشرده شده ی متن ادبی ست که دارای آهنگ و هارمونی خاص است و ناشی از احساسات، تفکر وعواطف و هیجان های درونی سراینده که از پیرامون هستی اش متاثرشده است که این تخیل از طریق واژه و بازیهای زبانی روی صفحه کاغذ بیرون می ریزد و یا به زبان دیگر شعر هنر بیانی ست موزون که به تناسب حال و هوای احساس و تفکر شاعر و تاثیر پذیری او از پدیده های درونی و بیرونی شکل می گیرد و این واقعه احساسی، زندگی را برای سراینده هموار می کند، البته اگر تقلید و کپی برداری نشده باشد.
جهان در حال تغییر و تحول است یعنی اینکه شعرمثل هنرهای دیگر در هرزمان معنایش تغییر پیدا می کند و با بازیهای زبانی که عنصر زبانی ست جدید بهم می ریزد و دوباره ساخته، معنا سازی می شود. همچنین از مرکزیت خارج شده و به همه صدایی، تنوع هستی تبدیل می گردد.
اشاره کردید که جهان در حال تغییر وتحول است وشعر هم تغییر می کند. به نظر شما شعر تبعید چه تفاوتی با شعر درون مرزی دارد و آیا می تواند جایگاهی در آینده شعر ایران داشته باشد؟
اینجا بنظرم باید از تفاوت بین جامعه در سانسور خفقان و جامعه آزاد و بی مانع بودن به شعر درون و بیرون فارسی نگاه کرد. از طرفی تبعید و حس نوستالژی شکل و فرم خاصی به ادبیات در تبعید داده مثلا شعر اسماعیل خویی را با پیش از تبعید مقایسه کنیم می بینیم چقدر فرق کرده است . اصولن ادبیات در تبعید امروز زبان ویژه ی خودش را در ادبیات معاصر فارسی دارد که با داخل ایران به لحاظ پرداخت سوژه ها و گستردگی بیانی مخصوصا از نظر احساس، فکر، بی پروایی، اصلا قابل مقایسه نیست. تفاوت بین دو جامعه یکی در فرهنگ خفقان، خرافه وپارادوکس است و دیگری رها ازبسیاری آسیب های گوناگون فرهنگی و اجتماعی است.
البته شعر تبعیدی یا مهاجرت بستگی به اوضاع و احوال احساسی سراینده نیز دارد و تا چقدر شاعر به زبان های مختلف جهانی مسلط است و چه میزان از ادبیات امروزی غرب وشرق اگاهی دارد و تاثیر پذیری آن از فر هنگ، ادبیات و هنر کشور میزبان به چه فرمی بوده است. اما یک نکته مهم در این جا وجود دارد اینکه ما شاعران برون مرزی آزادی قلم داریم و می توانیم آنچه را که از محیط برداشت می کنیم بدون سانسور بنویسیم اما درایران اینگونه نیست به دلایل سر کوبها، ترسها و سانسورهای اجتماعی فرهنگی اجبارن شاعر یا نویسنده به دلیل ایجاد فضای ترس دچار خود سا نسوری نیز می شود واینگونه نمو نه هایی نیز در نویسندگان مهاجر وجود دارد در هر حال این تفاوتهای شعر تبعیدی با شعر درون مرزی باعث تکمیل همدیگر می شوند و چون شعر تبعیدی در آزادی و آگاهی رشد می کند می تواند در آینده ی شعر ایران جایگاه و بیان خاص خود را داشته باشد. در ضمن تبادل نوشتاری از طرق مختلف به خصوص ارتباطهای جهانی اینترنتی میان نویسندگان درون مرزی و برون مرزی باعث رشد همدیگر می شوند زیرا ما انسانها در حال یاد گیری وآموزش یکدیگر هستیم...
با این تحلیل شما، این پرسش مطرح می شود که ادبیات را در وضعیت کنونی ایران چگونه ارزیابی می کنید؟
ارزیابی ادبیات ایران در وضعیت کنونی مستلزم تحقیقات بیشتری است اما اگر نظرم را کوتاه بگویم می توان گفت ادبیات هر کشوری انعکاس دهنده شرایط زندگی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مردمان آن کشور است. از آنجائی که موقعیت فرهنگی ، سیاسی و اقتصادی ایران بحران زده ، غیرانسانی وغیر دمکراتیک است طبیعتا وضعیت وخیم آن مملکت باعث دچار آسیب های اجتماعی و روانی مردم آن مناطق می شود. حضور اینگونه آسیب ها را می توان حتی در دوگانگی ادبیات ایران دید.
به هر حال ادبیات ایران هم پروسه خود را در این موقعیت بحرانی می گذراند و نویسندگان جوان ایرانی طرق های مختلفی را برای بیان فکر و احساس خود پیدا کرده اند بطور مثال وبلاگ نویس ها و سایت ها و نشریه های اینترتی می باشند .
دقیقاً، ولی نقش زنان را هم که در ادبیات ما حضور چشمگیر داشته اند ودر طول این سالها از رشد خوبی هم برخوردار بوده اند نباید فراموش کنیم. در واقع همین حضور زنان باعث شده که ادبیات ما در سطح وسیع و گسترده ای نقش بازی کند. با توجه به این شناخت چه تعریفی نفش زن در شعر و ادبیات دارید؟
نقش زن در ادبیات معاصر بسیا مهم است زیرا بیانگر احساسات و زبان نیمی از جامعه است که قبلان ناگفته مانده بود. این تفاوتها در تاریخ گذشته نوشته نشده است.
با وجود اینکه حکومت جهان را مردان بیش از زنان بدست دارند درنتیجه امکانات و حق بیشتری را به مردان داده اند. به خصوص در مملکتی چون ایران که بی عدالتی و ضد حقوق بشر بیداد می کند با این حال زنان درادبیات کنونی بسیار پیشرفت کرده اند حتی از مردان پیشی گرفته و کتابهایی را نوشته ا ند و در ادبیات جهانی جوایزی نیز نصیب خود کرده ا ند. در میدان ادبیات حضور زنان نویسنده رابیش از پیش می بینیم تا تناقض ادبیات مردان را کامل کنند. به مرور زمان هر چه بیشتر وجود زنان نویسنده در جوامع می تواند نقایص ادبیات را رفع کنند، به این معنا که کمبود صدای ادبیات زنان در جامعه جبران میشود تا آن تعادل طبیعی بدست آید.
به عنوان شاعر، شخصیت زن در اشعارم بیانگر خود من است و از دید ، احساس و تجربه خالص زنانه خود نوشته و می نویسم وشخصیت زن در آثارم جستجوگر و پرسشگر در باب حقیقت است. مهر ورزیدن، تفکر به انسان و پیرا مونش، برایم اهمیت بسزایی دارند. فکر می کنم آنچه که احساس می کنم و مرا تحت تاثیر قرار می دهد می نویسم و هر واژه ام برای خود من چهره خاصی دارد، گاهی ملایم ، ملانکولی وگاهی هم امید وارانه ...
بقیه قضاوت رادر مورد اشعارم می گذارم به عهده خوانندگان.....
من هم فکر می کنم که شاعر به قول شما آنچه را که احساس می کند، بیان می کند وبهترین مثال خود شما هستید که تمامی این احساسات نه تنها در شعرهایتان بلکه در نقاشی ها ومجسمه های تان نیز مشهود می باشند. زرین کوب جایی گفته است که "شاعر در آفرینندگی خویش آزاد است، در شکل وقالبی که برمی گزیند آزاد است، در سنت گرایی وسنت شکنی هم آزاد است، آنچه آزادیش را محدود می کند زبان است وروشنی بیان شعر و......". در شعرهای شما این روشنی بیان بسیار دیده می شود.
آیا به نظر شما ظهور دیکتاتورها تاثیری در روند شکل گیری و پویایی شعر و ادبیات دارند؟
ظهور دیکتاتورها تاثیرات زیاد و متفاوتی بر ادبیات داشته و دارد دیکتاتوری اصولن بازدارنده و قالبی کردن هنر را سبب می شود اما ادبیات مخفی چند چهره گی، زبان رازگونه و چند معنایی، ادبیات مترقی – درمقایسه با جامعه بسته و دیکتاتوری- از مشخصات ادبیات در جامعه دیکتاتوری هست اما همه مشخصات قالبی ادبیات در یک نظام دیکتاتوری، نتیجه روح ناآرام انسانی و سر گردانی شاعر و نویسنده است که این خلاقیت را برای جامعه به ارمغان می آورد شاید اگر دیکتاتوری نبود، رازگونگی ادبیات بگونه ای دیگر می شد همینطور که در اروپا بویژه می بینیم البته در این مورد مهم لازم به تحقیقات بیشتر ی است که بتوان این مبحث را اصولی تر بررسی کرد و نوشت ...
اینکه ظهور رژیم های سرکوبگر باعث ابهام رازگونه و قالبی شدن شعر وادبیات می شوند، بحث زیادی را طلب می کند که در این گفتگو ی کوتاه نمی گنجد.
خانم آقاپور شما به عنوان یکی از دبیران کانون نویسندگان ایران در تبعید، موقعیت فعلی کانون را از لحاظ فرهنگی و سیاسی چگونه می بینید و چه طرحی برای آینده دارید؟
وجود کانون نویسندگان ایران در تبعید بسیار ضروری است هر چند که کانون نویسندگان ایران در داخل ایران نیز به نوبه خود فعال است. من به وجود این کانون در ایران افتخارمی کنم زیرا با اعتراض های خود بر علیه سانسور، اختناق و دستگیری نویسندگان، روزنامه گاران، وبلاگ نویسان برای هموندان ایرانی می کوشد. کانون در تبعید نیز با همکاری و تلاش خود سعی می کند کانون نویسندگان ایران را پشتیبانی و حمایت کند در مقابل بی عدالتی ها ی اجتماعی ـ سیاسی و فر هنگی و تا آنجایی که توان دارد صدایشان را به نهادهای قلم بین المللی برساند.
اینجا نیاز هست که ما نویسندگان دست به همکاری بدهیم تا بتوانیم بر علیه سانسور کوشش کنیم و صدای نویسندگان زندانی را به گوش جهانیان برسانیم. وقتی خبر تاسف آور کشته شدن وبلا گ نویس جوانی بنام امیدرضا میرصیافی در زندان ایران به علت وبلاگ نویسی را شنیدم قلبم به درد آمد که چرا زودتر اقدامی برای نجات او نشد.. هر چند در زندانهای جمهوری اسلامی جان سالم بدر بردن آسان نیست.
به هر روی موقعیت فعلی کانون نویسندگان ایران در تبعید بسیار مهم و مسئولانه است و با همکاری صمیمانه و دمکراتیک پیش می رود.
امید دارم طرح کتابی را که به عنوان" چهلمین سال تاسیس کانون نویسندگان ایران" در تبعید در دست داریم بتوانیم به هموندان معرفی کنیم.
حضور این کانون تاثیر زیادی بر جنبش های مردمی گذاشته ودست در دست کانون در ایران و بقیه نیروهای فعال سیاسی توانمندی های خود را تاکنون نشان داده است. از این بحث که بگذریم، می خواستم نظر تان را در مورد کمپین یک ملیون امضا و بطورکلی جنبش زنان در ایران بدانم و اینکه شما به عنوان یک زن چه تحلیلی از مبارزات زنان ایران دارید؟
به باور من جنبش زنان ایرانی فوق العاده و غرورانگیر است. به شهامت زنان در ایران باید تبریک گفت وهر مبارزه زنان ایرانی را برای حقوق خود وعدالت اجتماعی پشتیبانی کرد. به هر روی شاید روزی جامعه ایران با وجود مبارزه و تلاش زنان به آزاد ی برسد.
اصولن هر مبارزه ای پروسه خود را در راه روشنگری و انسانی دارد. من شخصا با مبارزات زنان هم صدا هستم و خواهم بود وبه سهم خود دراین راستای انسانی و روشنگری خویش و دیگران با ادبیات و هنر خواهم کوشید.
گفتید که با ادبیات وهنر در این راستا خواهید کوشید واین خیلی جالب است که شما قلم موی نقاشی و قلم شعر را در این راه بکار می گیرید. به یقین به عنوان یک شاعر، نقاش و مجسمه ساز، خلا قیت هایتان از احساساتی که در شعرهایتان بیان میشوند نیز تاثیر می گیرند، خواهش می کنم چگونگی تلفیق این احساسات را توضیح بدهید؟
طبیعتا (شعر، نقاشی، مجسمه سازی وغیره) بر هم تاثیر دارند. شاید نقاشی و مجسمه هایم الهام بخش شعرهایم باشند اما دلیل خاص تلفیق این احساساتم را دقیق نمی دانم زیرا این تلفیق با من بزرگ شده است. خودم را اینطور شناخته ام، از زمانی که بیاد دارم همیشه این تلفیق بوده نمی توانستم یکی را انتخاب کنم، هر کدامشان برای بیان احساساتم چهره خاص خودش را دارد. همچنان که شعر با موسیقی و نقاشی در ارتباط است
بحثی دیگری هم هست که ارتباط شعر را با موسیقی بیشتر میداند ولی چون شما در واقع با نقاشی ومجسمه سازی سروکار دارید بهرحال ارزشهایی در این زمینه قائل هستید که انسانی می باشند. با در نظر گرفتن شنیده های شما، در نقاشی و کار مجسمه سازی به دنبال چه ارزشهایی هستید؟ جایگاه این ارزشها کجاست؟
فکر می کنم کار هنری نیازهای درونی خود من است. شاید به دنبال ارزشهای انسانی، صلح، دوستی، آزادی و مهر هستم. جایگاه اینها که درمن زندگی می کنند و خوشبختانه هم با شغلم نیز دررابطه است و گاهی هم فکر می کنم در اسارت این هنر هستم اما همیشه در پشت ذهنم که تمام کارهایم را تحت شعاع قرار می دهد این که انسان برای حیات شایسته است و در راه تقویت وجدان خودآگاه بشر به سوی انسانیت و روشنگری باید کوشید و شاید هم به این دلیل درون مایه کارم عشق است، عشق به زندگی، انسان، عشق به طبیعت و هستی است، همچنان که ازشکفتن گیاهی کنار خیابان و یا لبخندی به هیجان می آیم...
این احساس وعشق پاک شما که انسانی هم می باشد قابل ستایش است ولی با تعریفی که از احساس درون خود بیان کردید، شهلا آقا‌پور چقدر امید دارد که هنرش در زندگی ماندگار باشد؟ آیا اصلا به این ماندگاری اعتقاد دارید؟
ماندگاری هیچ هنری هدف یک هنرمند در مرحله آفرینش اثر هنری نیست بلکه فکر و حس و انگیزه ای که زایش آن اثر را در هنرمند می آغازاند! کار هنری خلق میشود. بعد بستگی به جامعه و بازتاب یا پیوندی که آن اثر با شکلی از زندگی جامعه میخورد دارد که ماندگاری اثر را تعیین می کند.
رسیدیم به سئوال آخر، آیا هنر از نگاه سوسیالیسم توانسته در شما تاثیر بخش باشد و آیا به این نوع نگاه معتقد هستید؟
اول باید تعریف هنر از نگاه سوسیالیسم داشته باشیم. برای من مردم و جامعه انسانی با همه ی ارزشها و آماجها و آمالهای انسانی در مفهوم کامل انسانی یک پایه و اساس رابطه حس من با جامعه است و اگر سوسیالیسم را در این راستا و از این زاویه نگاه کنیم، فکر می کنم از همان نخستین آشنایی من با نمادهای انسانی و عشق و گرایش به شایسته های انسانی به نوعی در همان مفهوم سوسیالیستی بوده باشم. اما اگر نگاه سیاسی به سوسیالیسم و هنر نیز از همین نگاه باشد باید بگویم که نه! من هیچگاه نتوانسته ام در هیچ یک از قالبهای سیاسی حزبی جا بگیرم یا جایی بیابم. واقعیت این است که روزگار ما به گونه ای بوده و بدتر نیز شده است که انسان با همه ی بیدادها و نابرابری ها و تضادهای طبقاتی و اجتماعی و فرهنگی نمی تواند از سوسیالیسم در مفهوم انسانی آن دور باشد. با این تعریف فکر کنم اندیشه خودم را بیان کرده باشم اما اعتقاد یا عدم اعتقاد را به عهده شما می گذارم که در تعریف خودتان از سوسیالیسم چگونه ارزیابی کنید.

با سپاس و تشکر از شما خانم شهلا آقاپور


آپریل 2009

No comments: