Tuesday, September 29, 2009

ی. صفایی: گفتگویی با شهلا آقاپور

ی. صفایی: گفتگویی با شهلا آقاپور

فشرده ای از زندگینامه شهلا آقاپوردر لینک زیر قابل دسترسی است:

http://www.perslit.com/s.aghapour.zendeginameh.htm


با درود به شما خانم شهلا آقاپور،
خواهشمندم در صورت تمایل و امکان به این چند پرسش طرح شده از طرف من پاسخ دهید و امیداوارم قبول بفرمایید که این مصاحبه در رسانه های مردمی به چاپ برسد.

خانم آقاپور جایگاه شعر کلاسیک در موقعیت کنونی از نظر شما کجاست و چه تعریفی از آن دارید؟
اما باید اول منظور از شعر کلاسیک را مشخص کنیم. از نظر من شعر کلاسیک شعر برجسته است که خاص یک دوره ویژه ی تاریخی نیست، مثلا بخواهیم شعر کلاسیک را فقط شعر کهن یا با قواعد ردیف و قافیه و عروض بدانیم. به همان اندازه که از غزل یا رباعی یا قصیده ی شاعران ( چه گذشته، چه حال) لذت می برم، از شعر نیمایی و آزاد هم لذت می برم، چگونه می توانیم شعر نیما، شاملو، فروغ، اخوان، و.....را شعر کلاسیک ندانیم!؟
اما اگر منظور شما از شعر کلاسیک فقط شعر کهن با قواعد شعر عروضی باشد، جای تردید نیست که شعر کهن تقریبا قدمت زیادی دارد. هنوز جایگاه مخصوص والای خودش را داشته و دارد . شعر کلاسیک یکی از کهن ترین فرم زبانی و بیان هنری احساسات است که از تکنیک ها و قوانین خاص بهره گرفته می شود و اصولن شور و حال خاص خودِ شعر کهن با آن رسالتی که ادبیات ما بخصوص شعر در تقابل با سانسور و تابوهای دینی پس از حمله اعراب بعهده گرفت بسیاری از هنرهای ایرانی با آمیختگی عرفان ایرانی، غنا و گستردگی بیانی بی همتایی پیدا کرد که به جرات میشود گفت که در زبانهای دیگری نمی توان به این وسعت معنا، تصویر و بیان پیدا نمود بنابراین شعرکلاسیک هم اگر بخواهیم جایگاهی برایش تعریف کنیم به دوره های مختلف تقسیم بندی میشود و در هر دوره شعر کلاسیک موضوع و شکل بیانی، تصویری و رسالت فرهنگی، سیاسی، اجتماعی خاص همان دوره را با خود به همراه دارد که بحث اش گسترده است و در این مجال نمیشود آن طورکه باید، بیانش کرد، بخصوص نو آوریهایی که در شعر کهن مثلا سبکی که بانوی غزل معاصر سیمین بهبهانی در سرودن شعر آورده جای طرح و نماد قراردادن ویژه ای دارد که خود این، موضوع جالبی در حیطه سرایش شعری بقول شما کلاسیک است.
در موقعیت کنونی جایگاه شعر کلاسیک ا ز نظر من تا اندازه ای بستگی به سراینده شعر نیز دارد که مایل به سرایش شعرکلاسیک هست یا نیست خود را تابع تکنیک های کلاسیک می کند یا نمی کند و همین طوربستگی به جامعه ی ادبی و فرهنگی هم دارد که سبک مطرح شعر و جایگاهش را تعیین می کند. اگرشعری به فرهنگ کار و آیین و زندگی جامعه پیوند نخورد فراموش شده و در کتاب ها محدود خواهد ماند. چند تا شاعر مثل حافظ داریم که به این صورت ملموس ماندگار شده است. اما من سعی می کنم از شعر کلاسیک به عنوان پلی برای فراگیری و پیوند با مدرنیسم استفاده کنم.
در واقعیت ما از گذشتگان خود یاد می گیریم و با استقاده از آن با دنیای امروزی خودمان منطبق می کنیم و راه جدیدی را به وجود می آوریم.
شعر را چگونه تعریف می کنید؟
به قول هاید گر شعر اصیل ترین شکل زبان است و زبان را سرای بودن می نامد که در آن چیزها آشکار می شوند.
به باور من شعر یا چامه شاخه ای از هنراست که تعریف خاصی ندارد می توان گفت شعر شاید فشرده شده ی متن ادبی ست که دارای آهنگ و هارمونی خاص است و ناشی از احساسات، تفکر وعواطف و هیجان های درونی سراینده که از پیرامون هستی اش متاثرشده است که این تخیل از طریق واژه و بازیهای زبانی روی صفحه کاغذ بیرون می ریزد و یا به زبان دیگر شعر هنر بیانی ست موزون که به تناسب حال و هوای احساس و تفکر شاعر و تاثیر پذیری او از پدیده های درونی و بیرونی شکل می گیرد و این واقعه احساسی، زندگی را برای سراینده هموار می کند، البته اگر تقلید و کپی برداری نشده باشد.
جهان در حال تغییر و تحول است یعنی اینکه شعرمثل هنرهای دیگر در هرزمان معنایش تغییر پیدا می کند و با بازیهای زبانی که عنصر زبانی ست جدید بهم می ریزد و دوباره ساخته، معنا سازی می شود. همچنین از مرکزیت خارج شده و به همه صدایی، تنوع هستی تبدیل می گردد.
اشاره کردید که جهان در حال تغییر وتحول است وشعر هم تغییر می کند. به نظر شما شعر تبعید چه تفاوتی با شعر درون مرزی دارد و آیا می تواند جایگاهی در آینده شعر ایران داشته باشد؟
اینجا بنظرم باید از تفاوت بین جامعه در سانسور خفقان و جامعه آزاد و بی مانع بودن به شعر درون و بیرون فارسی نگاه کرد. از طرفی تبعید و حس نوستالژی شکل و فرم خاصی به ادبیات در تبعید داده مثلا شعر اسماعیل خویی را با پیش از تبعید مقایسه کنیم می بینیم چقدر فرق کرده است . اصولن ادبیات در تبعید امروز زبان ویژه ی خودش را در ادبیات معاصر فارسی دارد که با داخل ایران به لحاظ پرداخت سوژه ها و گستردگی بیانی مخصوصا از نظر احساس، فکر، بی پروایی، اصلا قابل مقایسه نیست. تفاوت بین دو جامعه یکی در فرهنگ خفقان، خرافه وپارادوکس است و دیگری رها ازبسیاری آسیب های گوناگون فرهنگی و اجتماعی است.
البته شعر تبعیدی یا مهاجرت بستگی به اوضاع و احوال احساسی سراینده نیز دارد و تا چقدر شاعر به زبان های مختلف جهانی مسلط است و چه میزان از ادبیات امروزی غرب وشرق اگاهی دارد و تاثیر پذیری آن از فر هنگ، ادبیات و هنر کشور میزبان به چه فرمی بوده است. اما یک نکته مهم در این جا وجود دارد اینکه ما شاعران برون مرزی آزادی قلم داریم و می توانیم آنچه را که از محیط برداشت می کنیم بدون سانسور بنویسیم اما درایران اینگونه نیست به دلایل سر کوبها، ترسها و سانسورهای اجتماعی فرهنگی اجبارن شاعر یا نویسنده به دلیل ایجاد فضای ترس دچار خود سا نسوری نیز می شود واینگونه نمو نه هایی نیز در نویسندگان مهاجر وجود دارد در هر حال این تفاوتهای شعر تبعیدی با شعر درون مرزی باعث تکمیل همدیگر می شوند و چون شعر تبعیدی در آزادی و آگاهی رشد می کند می تواند در آینده ی شعر ایران جایگاه و بیان خاص خود را داشته باشد. در ضمن تبادل نوشتاری از طرق مختلف به خصوص ارتباطهای جهانی اینترنتی میان نویسندگان درون مرزی و برون مرزی باعث رشد همدیگر می شوند زیرا ما انسانها در حال یاد گیری وآموزش یکدیگر هستیم...
با این تحلیل شما، این پرسش مطرح می شود که ادبیات را در وضعیت کنونی ایران چگونه ارزیابی می کنید؟
ارزیابی ادبیات ایران در وضعیت کنونی مستلزم تحقیقات بیشتری است اما اگر نظرم را کوتاه بگویم می توان گفت ادبیات هر کشوری انعکاس دهنده شرایط زندگی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مردمان آن کشور است. از آنجائی که موقعیت فرهنگی ، سیاسی و اقتصادی ایران بحران زده ، غیرانسانی وغیر دمکراتیک است طبیعتا وضعیت وخیم آن مملکت باعث دچار آسیب های اجتماعی و روانی مردم آن مناطق می شود. حضور اینگونه آسیب ها را می توان حتی در دوگانگی ادبیات ایران دید.
به هر حال ادبیات ایران هم پروسه خود را در این موقعیت بحرانی می گذراند و نویسندگان جوان ایرانی طرق های مختلفی را برای بیان فکر و احساس خود پیدا کرده اند بطور مثال وبلاگ نویس ها و سایت ها و نشریه های اینترتی می باشند .
دقیقاً، ولی نقش زنان را هم که در ادبیات ما حضور چشمگیر داشته اند ودر طول این سالها از رشد خوبی هم برخوردار بوده اند نباید فراموش کنیم. در واقع همین حضور زنان باعث شده که ادبیات ما در سطح وسیع و گسترده ای نقش بازی کند. با توجه به این شناخت چه تعریفی نفش زن در شعر و ادبیات دارید؟
نقش زن در ادبیات معاصر بسیا مهم است زیرا بیانگر احساسات و زبان نیمی از جامعه است که قبلان ناگفته مانده بود. این تفاوتها در تاریخ گذشته نوشته نشده است.
با وجود اینکه حکومت جهان را مردان بیش از زنان بدست دارند درنتیجه امکانات و حق بیشتری را به مردان داده اند. به خصوص در مملکتی چون ایران که بی عدالتی و ضد حقوق بشر بیداد می کند با این حال زنان درادبیات کنونی بسیار پیشرفت کرده اند حتی از مردان پیشی گرفته و کتابهایی را نوشته ا ند و در ادبیات جهانی جوایزی نیز نصیب خود کرده ا ند. در میدان ادبیات حضور زنان نویسنده رابیش از پیش می بینیم تا تناقض ادبیات مردان را کامل کنند. به مرور زمان هر چه بیشتر وجود زنان نویسنده در جوامع می تواند نقایص ادبیات را رفع کنند، به این معنا که کمبود صدای ادبیات زنان در جامعه جبران میشود تا آن تعادل طبیعی بدست آید.
به عنوان شاعر، شخصیت زن در اشعارم بیانگر خود من است و از دید ، احساس و تجربه خالص زنانه خود نوشته و می نویسم وشخصیت زن در آثارم جستجوگر و پرسشگر در باب حقیقت است. مهر ورزیدن، تفکر به انسان و پیرا مونش، برایم اهمیت بسزایی دارند. فکر می کنم آنچه که احساس می کنم و مرا تحت تاثیر قرار می دهد می نویسم و هر واژه ام برای خود من چهره خاصی دارد، گاهی ملایم ، ملانکولی وگاهی هم امید وارانه ...
بقیه قضاوت رادر مورد اشعارم می گذارم به عهده خوانندگان.....
من هم فکر می کنم که شاعر به قول شما آنچه را که احساس می کند، بیان می کند وبهترین مثال خود شما هستید که تمامی این احساسات نه تنها در شعرهایتان بلکه در نقاشی ها ومجسمه های تان نیز مشهود می باشند. زرین کوب جایی گفته است که "شاعر در آفرینندگی خویش آزاد است، در شکل وقالبی که برمی گزیند آزاد است، در سنت گرایی وسنت شکنی هم آزاد است، آنچه آزادیش را محدود می کند زبان است وروشنی بیان شعر و......". در شعرهای شما این روشنی بیان بسیار دیده می شود.
آیا به نظر شما ظهور دیکتاتورها تاثیری در روند شکل گیری و پویایی شعر و ادبیات دارند؟
ظهور دیکتاتورها تاثیرات زیاد و متفاوتی بر ادبیات داشته و دارد دیکتاتوری اصولن بازدارنده و قالبی کردن هنر را سبب می شود اما ادبیات مخفی چند چهره گی، زبان رازگونه و چند معنایی، ادبیات مترقی – درمقایسه با جامعه بسته و دیکتاتوری- از مشخصات ادبیات در جامعه دیکتاتوری هست اما همه مشخصات قالبی ادبیات در یک نظام دیکتاتوری، نتیجه روح ناآرام انسانی و سر گردانی شاعر و نویسنده است که این خلاقیت را برای جامعه به ارمغان می آورد شاید اگر دیکتاتوری نبود، رازگونگی ادبیات بگونه ای دیگر می شد همینطور که در اروپا بویژه می بینیم البته در این مورد مهم لازم به تحقیقات بیشتر ی است که بتوان این مبحث را اصولی تر بررسی کرد و نوشت ...
اینکه ظهور رژیم های سرکوبگر باعث ابهام رازگونه و قالبی شدن شعر وادبیات می شوند، بحث زیادی را طلب می کند که در این گفتگو ی کوتاه نمی گنجد.
خانم آقاپور شما به عنوان یکی از دبیران کانون نویسندگان ایران در تبعید، موقعیت فعلی کانون را از لحاظ فرهنگی و سیاسی چگونه می بینید و چه طرحی برای آینده دارید؟
وجود کانون نویسندگان ایران در تبعید بسیار ضروری است هر چند که کانون نویسندگان ایران در داخل ایران نیز به نوبه خود فعال است. من به وجود این کانون در ایران افتخارمی کنم زیرا با اعتراض های خود بر علیه سانسور، اختناق و دستگیری نویسندگان، روزنامه گاران، وبلاگ نویسان برای هموندان ایرانی می کوشد. کانون در تبعید نیز با همکاری و تلاش خود سعی می کند کانون نویسندگان ایران را پشتیبانی و حمایت کند در مقابل بی عدالتی ها ی اجتماعی ـ سیاسی و فر هنگی و تا آنجایی که توان دارد صدایشان را به نهادهای قلم بین المللی برساند.
اینجا نیاز هست که ما نویسندگان دست به همکاری بدهیم تا بتوانیم بر علیه سانسور کوشش کنیم و صدای نویسندگان زندانی را به گوش جهانیان برسانیم. وقتی خبر تاسف آور کشته شدن وبلا گ نویس جوانی بنام امیدرضا میرصیافی در زندان ایران به علت وبلاگ نویسی را شنیدم قلبم به درد آمد که چرا زودتر اقدامی برای نجات او نشد.. هر چند در زندانهای جمهوری اسلامی جان سالم بدر بردن آسان نیست.
به هر روی موقعیت فعلی کانون نویسندگان ایران در تبعید بسیار مهم و مسئولانه است و با همکاری صمیمانه و دمکراتیک پیش می رود.
امید دارم طرح کتابی را که به عنوان" چهلمین سال تاسیس کانون نویسندگان ایران" در تبعید در دست داریم بتوانیم به هموندان معرفی کنیم.
حضور این کانون تاثیر زیادی بر جنبش های مردمی گذاشته ودست در دست کانون در ایران و بقیه نیروهای فعال سیاسی توانمندی های خود را تاکنون نشان داده است. از این بحث که بگذریم، می خواستم نظر تان را در مورد کمپین یک ملیون امضا و بطورکلی جنبش زنان در ایران بدانم و اینکه شما به عنوان یک زن چه تحلیلی از مبارزات زنان ایران دارید؟
به باور من جنبش زنان ایرانی فوق العاده و غرورانگیر است. به شهامت زنان در ایران باید تبریک گفت وهر مبارزه زنان ایرانی را برای حقوق خود وعدالت اجتماعی پشتیبانی کرد. به هر روی شاید روزی جامعه ایران با وجود مبارزه و تلاش زنان به آزاد ی برسد.
اصولن هر مبارزه ای پروسه خود را در راه روشنگری و انسانی دارد. من شخصا با مبارزات زنان هم صدا هستم و خواهم بود وبه سهم خود دراین راستای انسانی و روشنگری خویش و دیگران با ادبیات و هنر خواهم کوشید.
گفتید که با ادبیات وهنر در این راستا خواهید کوشید واین خیلی جالب است که شما قلم موی نقاشی و قلم شعر را در این راه بکار می گیرید. به یقین به عنوان یک شاعر، نقاش و مجسمه ساز، خلا قیت هایتان از احساساتی که در شعرهایتان بیان میشوند نیز تاثیر می گیرند، خواهش می کنم چگونگی تلفیق این احساسات را توضیح بدهید؟
طبیعتا (شعر، نقاشی، مجسمه سازی وغیره) بر هم تاثیر دارند. شاید نقاشی و مجسمه هایم الهام بخش شعرهایم باشند اما دلیل خاص تلفیق این احساساتم را دقیق نمی دانم زیرا این تلفیق با من بزرگ شده است. خودم را اینطور شناخته ام، از زمانی که بیاد دارم همیشه این تلفیق بوده نمی توانستم یکی را انتخاب کنم، هر کدامشان برای بیان احساساتم چهره خاص خودش را دارد. همچنان که شعر با موسیقی و نقاشی در ارتباط است
بحثی دیگری هم هست که ارتباط شعر را با موسیقی بیشتر میداند ولی چون شما در واقع با نقاشی ومجسمه سازی سروکار دارید بهرحال ارزشهایی در این زمینه قائل هستید که انسانی می باشند. با در نظر گرفتن شنیده های شما، در نقاشی و کار مجسمه سازی به دنبال چه ارزشهایی هستید؟ جایگاه این ارزشها کجاست؟
فکر می کنم کار هنری نیازهای درونی خود من است. شاید به دنبال ارزشهای انسانی، صلح، دوستی، آزادی و مهر هستم. جایگاه اینها که درمن زندگی می کنند و خوشبختانه هم با شغلم نیز دررابطه است و گاهی هم فکر می کنم در اسارت این هنر هستم اما همیشه در پشت ذهنم که تمام کارهایم را تحت شعاع قرار می دهد این که انسان برای حیات شایسته است و در راه تقویت وجدان خودآگاه بشر به سوی انسانیت و روشنگری باید کوشید و شاید هم به این دلیل درون مایه کارم عشق است، عشق به زندگی، انسان، عشق به طبیعت و هستی است، همچنان که ازشکفتن گیاهی کنار خیابان و یا لبخندی به هیجان می آیم...
این احساس وعشق پاک شما که انسانی هم می باشد قابل ستایش است ولی با تعریفی که از احساس درون خود بیان کردید، شهلا آقا‌پور چقدر امید دارد که هنرش در زندگی ماندگار باشد؟ آیا اصلا به این ماندگاری اعتقاد دارید؟
ماندگاری هیچ هنری هدف یک هنرمند در مرحله آفرینش اثر هنری نیست بلکه فکر و حس و انگیزه ای که زایش آن اثر را در هنرمند می آغازاند! کار هنری خلق میشود. بعد بستگی به جامعه و بازتاب یا پیوندی که آن اثر با شکلی از زندگی جامعه میخورد دارد که ماندگاری اثر را تعیین می کند.
رسیدیم به سئوال آخر، آیا هنر از نگاه سوسیالیسم توانسته در شما تاثیر بخش باشد و آیا به این نوع نگاه معتقد هستید؟
اول باید تعریف هنر از نگاه سوسیالیسم داشته باشیم. برای من مردم و جامعه انسانی با همه ی ارزشها و آماجها و آمالهای انسانی در مفهوم کامل انسانی یک پایه و اساس رابطه حس من با جامعه است و اگر سوسیالیسم را در این راستا و از این زاویه نگاه کنیم، فکر می کنم از همان نخستین آشنایی من با نمادهای انسانی و عشق و گرایش به شایسته های انسانی به نوعی در همان مفهوم سوسیالیستی بوده باشم. اما اگر نگاه سیاسی به سوسیالیسم و هنر نیز از همین نگاه باشد باید بگویم که نه! من هیچگاه نتوانسته ام در هیچ یک از قالبهای سیاسی حزبی جا بگیرم یا جایی بیابم. واقعیت این است که روزگار ما به گونه ای بوده و بدتر نیز شده است که انسان با همه ی بیدادها و نابرابری ها و تضادهای طبقاتی و اجتماعی و فرهنگی نمی تواند از سوسیالیسم در مفهوم انسانی آن دور باشد. با این تعریف فکر کنم اندیشه خودم را بیان کرده باشم اما اعتقاد یا عدم اعتقاد را به عهده شما می گذارم که در تعریف خودتان از سوسیالیسم چگونه ارزیابی کنید.

با سپاس و تشکر از شما خانم شهلا آقاپور


آپریل 2009

Wednesday, June 24, 2009

Rote Blume – Arghavan‎

Sehr geehrte Damen und Herren,

Schon Sadi ein Alt-Persischer-Dichter sagte:

„Alle Menschen sind Teile eines Ganzen. Wenn einer der Teile verletzt wird, leiden alle Teile darunter.“

Wer zu den aktuellen Geschehnissen im Iran schweigt, macht sich mit schuldig. Ich kann und will nicht still bleiben.

Wir Künstler und Schriftsteller sollten unsere Solidarität und Unterstützung für die Menschen im Iran, die täglich immer wieder für Freiheit und Demokratie eintreten, bekunden.

Da jeder einzelne Mensch ein Teil des Ganzen – ein Teil der Menschheit ist, sollte jeder auch seinen Teil zum Wohle dieser Menschheit beitragen, auch wenn die Unterstützung sich oft nur auf einen moralischen Beistand beschränken muss.

Wenigstens diesen Beistand sollten wir den jetzt immer wieder aufs Neue verletzten Teilen unseres Ganzen gewähren.

Das folgende Gedicht widme ich allen Menschen im Iran, die jetzt für Freiheit und gegen Diktatur aufstehen, besonders Neda, der jungen Studentin, deren Tod zum Symbol des Widerstands gegen die Unterdrückung geworden ist.




Rote Blume – Arghavan

Mein Geist ist voller Sorge – mein Körper voller Angst,mein Herz voller Trauer.
Ich bedecke Deinen Hals – mit Sternenküssen,
er ist rot, rot wie der Mohn – rot wie die Blume Arghavan.
Doch die Blume, sie verwelkt – in der Gasse durch die sie floh

Weih! Weih! Arghavanam, meine Arghavan

Meine Arghavan schreit – schreit nach Frieden,
ihr Schrei ist so weit – so weit, wie die Wüste
Tropfen für Tropfen wächst unser Mut – unser Zusammenhalt,
und man hört die Stimme Arghavans – die Stimme die ruft:

Hört, hört uns!
Wir wollen nicht Gewalt – wir wollen nicht zerstören,
doch Götzen und falsche Propheten – sie wollen wir stürzen
Wir gehen – gehen in einer Reihe,
wir haben die gleichen Stimmen – wir atmen gemeinsam,
wir gehen – gehen Hand in Hand,
gehen in einer Reihe – gemeinsam


Oh, die Nächte – wie waren sie schwer,
die Sterne des Schlafes – der Sand der Müdigkeit,
er erreichte nicht meine Augen

In einer Nacht – da träumte ich,
träumte ich wäre bei Arghavan – liefe in der ersten Reihe,
träumte aus meinen Händen – da wob sich ein Netz,
ein Netz zum Schutze – zum Schutze Arghavans

Dann schuf ich eine Brücke – mit Seilen aus meinen Fingern,
eine Brücke für die Menschen, für die geschundenen Menschen meiner Heimat,
die sie in die Freiheit führt


Meine Füße sie eilen,
eilen mit großen Schritten – auf dem Weg zur Freiheit

Oh, Arghavan – meine rote Blume,
Du hast vor Dir – noch einen langen Weg,
Oh, Arghavan – meine rote Blume,
Du trägst im Herzen – ein Meer voll der Liebe

Und meine Füße sie eilen,
eilen mit großen Schritten,
eilen voran und ich rufe:

Weih! Weih! Arghavanam, meine Arghavan

Der Weg, er ist lang – so lang wie die Welt,
bis die neuen Herzen – bis sie wild klopfend erstrahlen,
die duftenden Rosen – die Liebe bringen

Weih! Weih! Arghavanam, meine Arghavan

Einen Ozean voller Liebe – den trugst Du in Deinem Herzen,
durch alle Straßen fliegen sie nun – die jungen Tauben der Freiheit,
fliegen von Stadt zu Stadt,
rufen nach Gerechtigkeit – rufen nach Frieden

Weih! Weih! Arghavanam, meine Arghavan

Auch wir hier – wir ziehen schweigend,
schweigend zur Ruine der Gedächtniskirche,
auch wir hier – wir stellen des Nachts unsere Kerzen unter den Baum der Freiheit,
wir versprechen mit unseren Sonnenblumen,
dass auch in unserer Heimat die Freiheit – die Freiheit bald kommt

Weih! Weih! Arghavanam, meine Arghavan

Oh, Arghavan du trugst die Faust der Freiheit in Dir!


Shahla Aghapour
shahla@aghapour.de

http://www.jokers.de/1/poem.print/unser-land.html?id=9507

Tuesday, June 9, 2009

ترسیم چهار لاله


ترسیم چهار لاله

1
ترسیم چهارلاله
درشهرفراموش شده

واژه ی آدم
آویزان به صلیب آتش
می سوزند اندیشه ها

هرآدم کتابی می شود
خاکسترها را پنهان کنیم

آیاکسی زندگی لاله
شهرآشوب راخوانده ست

لاله ها لاله ها
لاله لر لاله لر


2
فضای ارتش سرخ
درساختمانی سربی

سرود چگی
و گوارای جوانی

بالهای شبم می کشیدند
چهار ماه بدوش

پرچم سفید به تن
لاله با من میرقصید
لاله ها لاله ها
لاله لر لاله لر

3
افزایش چروکهای زمین
برهم درهم
خرطومی می شوند
از هستی لاله ها

خاطرات ِ برباد رفته
جرعه ا ی ازآواز خاک
دردهان اسب
شیهه ی تکرار ِ نیازهاست

لاله ها لاله ها
لاله لر لاله لر

4
شهرزاد را خواب دیده ام
لاله ی ِقصه گوی
به گوش ماهیان خیا ل
کتاب پروازانسان بخوان

پاهایم روی ابرها
تمرین ایستادگی می کنند
روزگارم زمینی ست آفتابی

لاله ها لاله ها
لاله لر لاله لر

شهلا آقاپور
یونی
2009
http://www.perslit.com/ShahlaAghapour.html
http://shahlaaghapour.blogspot.com/
http://www.aghapour.de/

--------------------------------------------------------------
لاله لر در زبان آذری به معنی لاله ها و نیز نام ترانه ای ست.

سه حادثه شهر


سه حادثه شهر
1
نگارخانه شهر
عبور صحنه های هنر معاصر
شصت رنگ
هنوز
در کوچه های ذهن
جولان می داد

آفتاب ساعت پنج
بعدازظهراردیبهشت
برکتیبه ی طلایی
" فریدریش دراکه"
روی زمین پنج بارحک می شد

همهمه ی بازی
کودکان ترکِ آلمانی
پرتاب توپشان بسوی
مجسمه ی" زیگه اِس زویله "
تابش حرارت چند فرهنگی
بود
زیرِ نامِ "ویکتوریا "
مرد ی اصلاح طلب
به جستجوی نوری درتاریکی
پر سید شما ایرانی هستید
این اعلامیه انتخابات ست
صلاح است که بخوانید
جنگ بر سر ِ قدرت
این روزها بازارش داغ ست

پنچ بار صدا ی کوبش ناقوس تکانم داد
صدای جنگ
درگوش دموکراسی پیچید
آه مردم چه می کشند

هنوز ذهنم در خطوط
شصت ترسیم ِهنرِِ ِ شصت ساله آلمان
تاب می خورد
انگارسکوت ویکتوریا
حرفهای ناگفته داشت

2
آفتاب ساعت هفت
بعداز ظهراردیبهشت
نقش گل سوسن
" تیاتروم" خیابان تبعید
و" ژرژ فد و"
در دستهای سوسن
غروب می کرد
تماشای شکو فه ها
در شکفتن معنا داشت
کجایید تماشاگران مهاجر
هنر بازی چهار نقش
در چهار زاویه ی چشم
کاشته می شد
سالن نمایش پر نبود
اما پرجلا به اندازه ی
تن ستاره ها
نرم وُ گیرا


3
مهتاب ِ ساعت نه شب
بر چهره شاعر می تابید
برما چه می گذشت
کلاهمان را حتی از
سر خودمان برنداشته
می گذاشتیم

راستی ما تبعیدیها
چه ساده ایم
هرکسی در کافه حافظ
حرف خود پرتاب می کرد
هدیه موسیقی سوسن
به باغ بالابان ومهماننوازی او
در ادامه رقص" پرنسیپ ها"
مرد ی که در بازی تاجران سیاست
یقل و دوقل بازی می کرد
دنبال همبازی می گشت
می دانید آقای بازیگر
بازیها ی پشت پرده
وسوسه ام نمی کنند
این ضیافت بزک ها
کشمکش زوال انسان
لکه در حافظه ی تاریخ ست

سر بر زانو می نهم
و می اندیشم
به عکس فوری
موزه مارتین گروپیوس ...

شهلا آقاپور
2009 مای


Johann Friedrich Drake
Heinrich Strack
یوهانفریدریش دراکه : متولد1805 در بادپیرموند ومتوفی 1882 برلین.،هنرمند و مجسمه ساز آلمانی که مجسمه

ویکتوریا ( زیگه اِس زویله) را با نقشه و معماری هاینریش ستراک 1805-1880ساخته است
Siegessäule
مجسمه ی" زیگه اِس زویله ": این مجسمه دربرلین منطقه تیرگارتن واقع شده است که نشان پیروزی در جنگ

1864آلمان و دانمارک بوده است .
ویکتوریا: نام خدای پیروزی در یونان قدیم
Viktoria

تیاتروم: " تاترمن به زبان ترکی" سالن نمایش در برلین که انجمن گروه ئتاتر ترکها ی برلین سال 1983پایه

گذاری کردند که در منطقه کرویسبرگ واقع است
Tiyatrom
سوسن .ف: کارگردان،بازیگرو مترجم
ژرژ فدو : لئون ژول ماری نمایشنامه نویش فرانسوی متولد 1862 ومتوفی 1921معروف به ژرژ فدو نویسنده

ایستکه بیش ازشصت اثر در گونه کمدی هجو دارد.

مارتین گروپیوس :
Martin Carl Philipp Gropius
1824-1880
آرشیتکت آلمانی که معماری ساختمان موزه مارتین- گروپیوس-
باو واقع در برلین منطقه کریسبرگ واقع شده است
در این موزه نمایشگا ههای مختلفی به نمایش گذاشته می شود
که هم اکنون نمایشگاه 60 سال 60 اثر هنری از هنرمندان آلمان 2009 ار ماه می تا یونی ادامه دارد.
Martin-Gropius-Bau

رنگ آمیزی روزها


رنگ آمیزی روزها

1
خوشه ها ی آفتاب
مرا به حس زنانگی ام می کشند
این روزها چه بیقرارم

2
می شوند دیگران آینه ام
می بینم رویش تو در خویش
بزن قلم مو
برنگ سرخ روزهایم را


3
اثر می گذارند روزها
می آویزند به موهایم
مروارید سبز
شکوفه ها می رسند
همین روزها

4
بلبل از شیرپستانم شدمست
آوازش سرخوش می کند ترا

بخوان ترانه ی سپید
به رنگ روز


5
بالای درختی
قامت تو خانه کرده
عشق مینوشد
از خاک آب روزانه


6
روزبازی عشق
می نویسم روی تنت
با ناخن صورتی
دوستت دارم
بوسه فراموش نشود


7
چشمان عسلی
لبهای شهد داغ
صدا و بوی دلبر
باز کن عطر آغوشت
امروزم طاقتی نیست


شهلا آقاپور
2009 مای

شش چامه


شش چامه

1
سر نوشت جاری
آغوشم باز
پاها یم می دوند
بر پیشانی ام بنویس: عریان

2

امروزم آفتابی ست پر نور
بگذار جمع شان کنم
برای شبها یت

3

از گوش و چشم
مرا قضاوت می کنی
کجاست آن خرد خودآگاه

4

آنقدر دوستت دارم
که پروازت را با اشک شوق
بدرقه می کنم

5

با ابر تو می رقصید
دامن گیجم
به خیال سفر بادبادکها
هر دو در آسمان
جا ماندیم

6
ماه به دست
ستاره به چشم
خنده ی پروانه ها دردل
آینه ام گفت : وای تو عاشقی

بغض ملانکولی


‏بغض ملانکولی

امشب سیصد وشصت و پنچ ماه
به موهایم چسبانده ام
بتماشای پنج هرم آتش
می نگارم ستاره ی سبز
جوانه ی حسرت
برپوست آسمان

یادگاری بنام تو
و تو- ها ی دوست

امشب حضورمهتاب درمن
سپیدگون پراست
و ستاره ای روی زمین بی قرار
که آرامی نیست دلم را
حسی نیلگون از تو با من ست
حس می کنم کسی صدا می زند
آن کس کودکی ست بی کس
آن کس زنی ست در خیابان سقوط
آن کس مردی ست در زندان نگون
به انتظار ی ابهامگون

امشب سیصد وشصت و پنچ شکایت
نوشته ام بر پیشانی زندگی
بتماشای سیصد وشصت و پنچ گزارش جهان
محبوس لابلای شیشه ی زمان
گره میزنم کاریسمای اوبا ما در پراگ
با سروده ای بنام رابین هود

امشب سیصد وشصت و پنچ بغض ملانکولی
درگلویم انباشته شده است
و نقاشی غروب کاسپار داوید را
به مو هایم نارنجگون می بافم
آه یاران
آنجا اسیر ند..

شهلا آقاپور
آپریل ‏2009‏‏

Friday, February 27, 2009

کافه انشتین


مُچ دستم
از جا بجایی مجسمه ها
بی صدا
درد می کشید
مخمل ِ برف
می بارید
می بارید
قرارم ساعت دو
کافه انیشتین
با شتاب جِرم سفید
می دوید
می دوید

هنوز چسبیده بود به تن دیوار
آینه نسبیت انیشتین
روبروی مادلن
آن زیبای آشوری
که بیا د خاله مهربانم می انداخت
مجسمه ویکتوریا
دردستان ذوق زده اش می رقصید
و ساقه ی نازک دستم
آه نمی کشید

با رویای شکفتن ها
پنج ایرانی
پشت ِمیزهای قرمز کافه انیشتین
قصه رستم و سهراب را
چند باره
سبز می نوشتند

مادلن گفت
باور کن نازم
اینبار
دیگر کسی نمی میرد...

شهلا آقاپور
2009 فوریه جمعه

کافه انیشتین در برلین
کافه اینشتین واقع در برلین نزدیک دروازه برلین و پارلمان برلین می باشد
آلبرت اینشتین فیزیک دان نظری معروف متولد 14مارس 1879
زاده آلمان . نظریه معر و ف او نسبیت و بویژ و بویژه برای هم‌ارزی جرم و انرژی
E=mc۲ شهرت دارد
.
Albert Einstein
.

Tuesday, January 20, 2009

آوازهای تفاهم

برف پشت پنجره می ساید
به درخت سفید نگاه می کنم
رودریگو ناخن موزون
می کشد بر گیتارش
آوازهای تفاهم آران خوواس
می خروشد

آدیا هنوز ناآرام
اشک می ریزد
بهانه ای برای افسردگیش
و آرتی نوجوان را
که در گورستان هامبورگ
خاک شده ست
دل تنگی می کند
آه مرزانسان
-عدالت جهانی کجاست

آلن پسرم
برف ها را گوله گوله می زند
برتن ودستها ی درختی
که هر شب کنار آن
به تمرکز اندیشه ی
نارنجها می رسم

خواهرم تلفن می زند
چه نشستی کنارآن درخت
اینجا در سرزمین نیرنگ
از آب گل آلودِ قدرت
ماهی ِ لذت می گیرند
کین های کهنه
نژاد پرستی هزاران سال پیش
در بازیگرانی بنام
باورها ی بشر تازه می شود

بشر- آدم
چه نشستی
انگار دارد دنیا را جنگ
چنگ می زند

نمی دانم چه کنم
توانم کشف مروارید چکامه ها
و نگاره پروانه ها ست
کارم پیشکش
رنگها ی امیدزرد آبی ست
که بر پرده سبز زندگی
نقش می زند

صبر کن گوشی را نگه دار
آلن می خواهد گوله برفهایش را
در یخدان پنهان کند

برف پشت پنجره می ساید
به درخت سفید نگاه می کنم
رودریگو ناخن موزون
می کشد بر گیتارش
آوازهای تفاهم آران خوواس
چه می خروشد
ژانویه 2009

یو اکین رودریگوآهنگساز وموسیقدان اسپانیایی متولد22 نوامبر 1901 در ساگونتوو مرگ 6 جولای 1999 در مادرید
Das Concierto de Aranjuez ist ein
Solokonzert für Gitarre und Orchester von Joaquín Rodrigo (1901–1999). Es wurde im Frühjahr 1939 in Paris komponiert und am 9. November 1940 in Barcelona uraufgeführt.
Joaquín Rodrigo Vidre

ترنج مست

رودها دارند
پله پله عکس های ترنج مست را می برند
پیوند به و سیب ممنو ع ست
باغبان چرا آبیاری نمی کنی
لطفن بخوان تا بلوی گلها را پر پر نکنید
چشم ماه
بالای درخت گیر کرده است
و ترنج مست دارد به روی من می افتد
از جر زد نهای بیهوده خسته ام
بگذار بخوابم
تا اتفاقات روزانه را هضم کنم
فردا ترنچ مست
خودش راازاسارت کاغذ های مچاله
آزاد خواهد کرد...

شهلا آقاپورژانویه 2009

Sunday, January 4, 2009

چه دلخوشیست شب

چه دلخوشیست شب
در های شب بازند
تما م شب آندره ویلون می نواخت
کلا ژهای هایکوواره نقاشی وسُل نوتها
از درزهای شرابی شب می گذشتند
رادیوآزادی صلحا مید پیروزی می داد
پیروزی پیر وزی و زنده بادزنده باد همیشگی را می گفت
کریستا سروده ی خیا م به آلمانی می خواند
و گونترگراس را
لایق جایزه نوبل نمی دانست
چه دلخوشیست شب
سایه ی بلند ی افتاده بود روی زمین
من به زیست انسان می اندیشیدم
و طوطی ها ی آن مرد پر مدعا
واژه های خوش می دزدیدند
یلدا
مادر نورآوازسحر بر خانه ی خیس می پاشید
تما م شب آندره ویلون می نواخت
چه دلخوشیست شب...
شهلا آقا پورژانویه2009
shahla@aghapour.de


عمر خیام: متولد 28اردیبهشت 427 خورشیدی و مرگ در 510 خورشیدی . خیام ریا ضی دان ، ستاره شناس ، عالم، فیلسوف و شاعر معروف در دوره سلجوقی است.
آندره ریو: کمپونیست و ویلون نواز معروف هلندی متولد 1 اکتبر 1949
کریستا ولف : نویسنده آلمانی متولد شهرلندسبرگ8 1مای 1929 ، تحصیلات درشهر لایپزیک،1987 جایزه ناسیونال .......... DDR المانی شرقی ، 2003 کتابش بنام یکروز در سال منتشر شد که در مورد داستان زندگی خود و موقعیت آلمانی شرقی کمونیست در سالهای 1960 تا 2000 نوشته است. DDR
گونترگراس : نویسنده بسیار معروف آلمانی است ،شاعر، مجسمه ساز، طرا ح و نقاش متولد 16 اکتبر
1927شهر دنزیک ، دریافت جایزه نوبل در سال 1999..
André Rieu
Günter Grass
Christa Wolf
.