Friday, August 1, 2008

دو ایستگاه خیال


اتوبوس می رفت
من نشسته
اوهام می رفتم
قاصدکِ حسِ ِ تو
در من با من می خراميد

انديشه ام می بافت
واژه به رنگ
نسيم نو به ستاره
طرح دو عاشق
برهنه در آب

پاييز ِسرد ِ دلچسب
فواره ی آفتاب
ازشيشه ی اتوبوس
صف به صف می چکيد

آنچه می ديد م
ماندگار احساس بود
حضور حس ِ عينی تو
در خيالم
جذب ِ پرنده به آسمان
و اسب ِ سرکش ِ شب
به تصور ِ آرام ِ روزِ
وسعتی که
امواج ِ خيالم را اوج می داد

ساری گلينين ِسودا ناقيليننان
تبريزين جام داغينين
نازلی مارالی اولديم
سنين چينووين قاناتداريندا
اوچديم
سننن ِگتد يم آذربايجانا
اوشاخليقيمين ياشيل شَهَرينا

با قصه ی ُسودا گر ِ ساری گلين
نازلی ِ مارال ِِ
جام داغی ِ تبريز شدم
روی بال ِ های
شانه ات َپر کشيد م
با تو رفتم آذر بايجان
به شهر ِ سبزه گون کودکيم
که بيست و نه سال ست
ديگر آنجا گل آبی مِهر
نمی شکفد
همچنان باغی خشک
از ابرهای حبس شده
که جای بارشش نيست

آه با تو سوار
بر اسبی سياه ِ شبق شدم
در يال ِ بلند ای اسرار ِمن
که از چشمدان آبی ِ نقاشی ام
سورمه ای تر بود
تا در نگاه ِ بی زمانی
ادغام شويم

اتوبوس می رفت
من نشسته با تو
می رفتم
ديشب سکوت ِ حزنبار ِ تو
رازِ ِ حسرتها فاش می کرد
پنچاه شعر ِ بی تابی ِ ات
قلبم را بی قرار

آنقدر شتاب زده
عاشقم بودی
که نگران ِ ديوانگی ات شدم

دل را به در يا زدی
گفتی هر چه بادا باد
بگذار همه بدانند
می خواهم ترا
به اندازه ی
آغوش ِ جهان
که تا به حال
گم کرده بودم

اتوبوس می رفت
من با خيال تومی رفتم
نوازش ِ خورشيد
داغم می کرد

نا گهان
صدای بلندی گفت
ايستگاه ِ قصر ِ بلوو برلين
Schloß Bellevue Berlin

هول هول خنديدم
آه دو ايستگاه
را رد کرده ام
من بايد ناسيو نال
گالری با شم
Nationalgalerie

راننده خنده ی حيرتی
پر تاب کرد
خا نم کدامين رويا يی
هول هول پياده شدم
باز فوج فوج
هزار و يک
مرغ ِ حس تو
با من بود
راهم به ناسيو نال
گالری دورشد
وای اگر پر های
چنبره ی خيال ِ تو
دست بر دارند...

شهلا آقاپور
نوامبر 2007
www.aghapour.de

No comments: